کد مطلب:209535 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:437

عقاید ابن ابی العوجا
ابن ابی العوجا در تاریخ، به فردی دهری، [1] ملحد [2] و بیش از همه زندیق، [3] مشهور است. زندیق در گستره زمانی، معانی گوناگونی داشته است. [4] این كلمه، پیش از اسلام در ایران و عربستان رواج داشت و غالباً به پیروان مانی گفته می شد. به نظر می رسد كه اعراب حیره، سبب آشنایی عرب ها با زندیق ها شده بودند. جالب توجه اینكه اغلب مخالفان پیامبر (صلی الله علیه وآله) در مكه به زندقه منسوب بوده اند. [5] در سده های نخست اسلامی هم «زندیق» غالباً به پیروان مانی گفته می شد. مهدی عباسی (خلافت 169- 158هـ / 784 - 774م)، مهم ترین وظیفه خود را مبارزه با زندیق ها می دانست. وی آنان را كسانی خوانده است كه مردم را به اموری فریبنده با ظاهری بس آراسته و نیكو دعوت می كنند. [6] .

در این زمان، زندیق در دو معنای عام و خاص به كار رفته است:

1. زندقه خاص، همان پیروان مانی بودند كه بی اعتقادی آنها ناشی از حیرت و تردید در مبدأ و غایت وجود بود و جنبه ای عقلی و فلسفی داشت. این گروه از زندیق ها تا حدودی تحت نفوذ فلاسفه ی یونان قرار گرفتند، ابن مقفع، وراق و ابن راوندی در این دسته قرار گرفته اند.

2. زندقه به معنای عام، كسانی بودند كه اهل ادب و شعر بودند و ظاهراً به دین اسلام علاقه نداشتند. بی اعتقادی آنها برای رهایی از قید تكلیف شرعی بود كه برخی از خلفای اموی، چون یزید بن معاویه و ولید بن یزید و نیز بعضی از شاعران اوایل عصر عباسی، مثل ابونواس و بشار بن برد، بدان فكر تمایل داشتند و در حقیقت بازگشت به عقاید دهریه و معطله عهد جاهلیت عرب بوده است. [7] .

در پاسخ به این سؤال كه «ابن ابی العوجا جزء كدام فرقه از زنادقه بوده است؟»، ابن الندیم او را از رؤسای مانوی دانسته [8] و مقدسی [9] هم وی را از مانویان شمرده است. زرین كوب، در یك كتاب، او را از مانویه دانسته كه با زندقه اعراب جاهلی تفاوت بسیاری دارند [10] و در كتاب دیگر خود [11] آورده كه ابن ابی العوجا ظاهراً زندیقی از نوع اهل مجون [مجون و ماجن به كسی گفته می شود كه ترسی از كاری كه انجام می دهد و آنچه درباره ی او می گویند ندارد. همچنین به كسی كه مرتكب كارهای فضایح و كارهای قبیح و ناپسنده می شود، كم حیا] بوده است. [12] هر چند بعضی از مؤلفان، وی را به داشتن گرایش های مانوی متهم كرده اند؛ در واقع، او درباره دین و اخلاق لاابالی بوده كه شیوه زندگی ظرفای دربار خلفا را نشان می دهد. [13] .

براساس این توصیف ها و نیز آن چه از احتجاج های او بر می آید، در بعضی موارد، عقاید او با طریقه ی ثنویه و مانویه مطابقت نداشته و اغلب گرایش های دهری را آشكار می كند. [14] یعنی او را به عقاید زنادقه نوع دوم كه اندیشه های لاابالی گری و دهری داشته اند، نزدیك می كند، زیرا مانویان، جهان را مبتنی بر دو اصل ازلی نور و ظلمت می پنداشتند، مردم را به ترك دنیا دعوت می كردند و به نوعی معاد اعتقاد داشتند؛ [15] در حالی كه دهریون، لذات جسمانی را توصیه می كردند؛ براساس اعتقاد به نوعی اصالت ماده، نفس را مادی و جسمانی می شمردند و به چیزی جز ماده قائل نبودند و حشر و معاد را نیز انكار می كردند. [16] عقاید ابن ابی العوجا، با توجه به بحث هایی كه با امام صادق (علیه السلام) داشته ـ و در ادامه به آن می پردازیم ـ به این گروه نزدیك تر است. شعر بشار بن برد (د: 167هـ / 783م)، از دوستان ابن ابی العوجا و یكی از زنادقه نیز این نظر را تأیید می كند.



قل لعبد الكریم بابن ابی العو

جاء بعت الاسلام بالكفر مرقا



لاتصلی و لاتصوم فان صمت

فبعض النهار صوماً دقیقا



لاتبالی اذا اصبت من الخمر

عتیقاً الاتكون عتیقا



لیت شعری غداه حیلت

فی الجند حنیفا حلیت ام زندیقا [17] .

عبدالكریم ابن ابی العوجا در گفت گوها و سخنان متعدد، به رد خداوند و مخلوق بودن انسان معتقد بود. او پیامبر (صلی الله علیه وآله) را قبول نداشت، ولی سؤالاتی درباره ی آن حضرت مطرح نساخت؛ با آن كه امام صادق (علیه السلام) از او خواست كه اگر درباره ی پیامبر و كار او شك دارد، سؤال كند، جوابی نداد [18] و در واقع عقل او در شخصیت پیامبر (صلی الله علیه وآله) متحیر و درمانده بود. وی به خصلت های نیكوی پیامبر اشاره می كرد، ولی ترجیح می داد كه این بحث را رها كند و به مطالب دیگر بپردازد. [19] ابن ابی العوجا در صدد بود، كه با جست و جو در موارد متناقض قرآن، آن را رد كند. وی همچنین منتقد حج و قوانین دیگر اسلام بود. علیرغم این عقاید، گاه به اسلام تظاهر می نمود؛ از این رو سید مرتضی امثال او كه با تظاهر به اسلام، در نهان مقاصد باطنی خود را اجرا می كردند، برای اسلام و مسلمانان خطری بزرگ دانسته است. [20] گفته شده كه گاهی نماز می خواند و علت آن را عادت بدن و رسم شهر و نیز ارضای خانواده و فرزندان می دانست، [21] ولی قطعاً به ماوراءالطبیعه اعتقاد نداشت. [22] وی هنگامی كه یقین كرد كشته خواهد شد، اعلام كرد چهارهزار حدیث جعل و وارد متون اسلامی كرده؛ به گونه ای كه حرام را حلال و حلال را حرام جلوه داده است. [23] .

ابن ابی العوجا ظاهری آراسته داشت، كلامش فصیح، ولی تند و تیز بود؛ از این رو مردم از همنشینی با او خودداری می كردند. طرفداران وی به دفاع از او برخاسته یا او را مدح كرده اند. ابن مقفع از مداحان وی شمرده شده كه شعری نیز در رثای او سروده است. [24] البته متن شعر ابن مقفع نشان می دهد كه پس از مرگ ابن ابی العوجا سروده شده است، اما با توجه به این كه ابن مقفع حدود سال 142هـ / 759م درگذشته است، ممكن نیست كه این شعر را برای مرگ ابن ابی العوجا (م: حدود 155هـ) سروده باشد. [25] .

ابن ابی العوجا برای محكوم كردن امام صادق (علیه السلام) بارها نزد ایشان می آمد و با امام بحث هایی انجام می داد. امام صادق (علیه السلام) پس از مباحثات متعدد با او، اعلام كرد كه [وی] نسبت به اسلام، كور دل است و مسلمان نمی شود. [26] .


[1] مفضل بن عمرو، توحيد مفضل (تهران، صدر، بي تا)، ص 9ـ10؛ محمد باقر مجلسي، بحارالانوار (بيروت، الوفاء، 1403ق/1983م)، ج 110، ص 343.

[2] محمد بن عمر الرازي، المحصول في علم اصول الفقه (الرياض، جامعه الامام محمد بن سعود الاسلاميه، بي تا)، ج 4، ص 36.

[3] محمد بن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك (بيروت، الاعلمي، بي تا)، ج 6، ص 799؛ ابن اثير، الكامل في التاريخ (بيروت، داراحياء التراث، 1408 ق / 1989م)، ج 4، ص 387؛ ابن كثير، پيشين، ج 10، ص 121.

[4] زنديق در اصل كلمه اي فارسي است كه در سده هاي دوم تا چهارم / هشتم تا دهم ميلادي، معاني گوناگوني يافت، ر.ك: جواليقي، المعرب (تهران، 1966م)، ص 7 ـ166؛ مرتضي عسكري، صد و پنجاه صحابي ساختگي، ترجمه محمد سردارنيا (تهران، كوكب، 1361)، ص29ـ30؛ حسين عطوان، الزندقه و الشعوبيه (بيروت، دارالجبل، بي تا)، ص 12ـ13. البته وجود زنادقه دست آويزي براي سياست مداران گرديد كه مخالفانشان را به اين نام بخوانند، براي همين نمي توان همه كساني كه مورد اين اتهام واقع شده اند «زنديق» دانست.

[5] محمدبن حبيب البغدادي، المنمق في اخبار قريش، (بي جا، عالم الكتب، بي تا) ص388؛ عباس زرياب، سيره رسول الله (تهران، سروش، 1370)، ص 136.

[6] طبري، پيشين، ج 6، ص 433.

[7] عبدالحسين زرين كوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، (تهران، اميركبير، 1373)، ص 427؛ همو، كارنامه اسلام (تهران، اميركبير، 1369)، ص 104 و نيز ر.ك: عباس زرياب، «ابن مقفع»، دايره المعارف بزرگ اسلامي، ج 4، ص 67.

[8] ابن النديم، پيشين، ص 601.

[9] مطهر بن الطاهر المقدسي، البدء و التاريخ (القاهره، مكتبة ثقافة الدينيه، بي تا)، ج 1، ص90.

[10] زرين كوب، كارنامه اسلام، پيشين، ص 104.

[11] زرين كوب، تاريخ مردم ايران كشمكش با قدرتها، (تهران، اميركبير، 1367) ص 530.

[12] ر.ك: ابن منظور، لسان العرب، (قم، نشر ادب الحوزه، 1405)، ج 13، ص 400.

[13] همان، ص 75.

[14] جلالي «ابن ابي العوجا»، دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 2، ص 689.

[15] ابن النديم، پيشين، ص 9ـ584.

[16] عبدالحسين زرين كوب، با كاروان انديشه (تهران، اميركبير، 1369)، ص 41.

[17] شريف مرتضي، امالي المرتضي (قم، مكتبة آيه الله العظمي المرعشي النجفي، 1325ق/1907م)، ص 95ـ96: به عبدالكريم بن ابي العوجا بگو اسلام را به كفر فروختي و از دين خارج شدي؛ نماز نخوان و روزه نگير و اگر روزه گرفتي، اندكي از روز را روزه بدار. اهميت نده هنگامي كه به شراب كهنه دسترسي پيدا كردي، مگر اين كه آزاد نباشي. اي كاش مي دانستم صبح روزي كه بين سپاه بودي، آيا يكتاپرست بودي و يا زنديق بودي. اين شعر را ابن حجر در لسان الميزان، پيشين، ج 4، ص 52، به صورت ديگر نوشته است.

[18] شيخ مفيد، الارشاد في حج علي العباد (بي جا، دارالمفيد، 1413)، ج2، ص 201.

[19] مفضل بن عمرو، پيشين، ص 7ـ 8.

[20] شريف المرتضي، پيشين، ص 88.

[21] بلاذري، پيشين، ج 3، ص 106.

[22] مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران (قم، صدرا، 1371)، ص 40.

[23] طبري، پيشين، ج 6، ص 299؛ ابن اثير، پيشين، ج 3، ص 9؛ ابن جوزي، المنتظم في تاريخ الامم و الملوك (بيروت، دارالكتب العلميه، 1412ه/1992م)، ج 8، ص 184؛ بلاذري، پيشين، ج 3، ص 96؛ شريف المرتضي، پيشين، ج 1، ص 88.

[24] ابن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، حققه احسان عباس، (بيروت، دارصادر، 1970م) ج 3، ص 469.

[25] شعر ابن مقفع اين است:



رزئنا ابا عمر و لا حي مثله

ظله ريب الحادثات بمن فجع



فان تك قد فارقتنا و تركتنا

ذوي حله ما في انسداد لها طمع



فقد جر نفعا فقدنا لك اننا

امنا كل الرزايا من الجزع



مصيبت ابا عمر را ديديم، هيچ زنده اي مثل او نيست. اختيار وقوع حوادث با خداست. اگر ما را رها كردي طمع دوستان در شما تمام نمي شود. از دست دادن تو اين سود را براي ما داشت كه در هيچ مصيبتي بي تابي نكنيم شريف المرتضي، پيشين، ص 95.

[26] كليني، پيشين، ج 1، ص 78.